سیری در شعری از رهیاب (4)
تحلیل واره ای از میم حجری تحلیل واره ای از میم حجری

 

درفش ما
رهیاب
برای کارگران پتروشیمی
مرداد ۱۳۸۷

ابیات پنجم و ششم

• ما که خود عیسی مسیحیم و رها از داشت ها
• قرن ها پیش، اینچنین درشعر ِ خود فرموده ایم:

• «سعدیا، سرمایه داران از خلل ترسند و ما
• گر برآید بانگ ِ دزد، از کاروان ، آسوده ایم !»

• شاعر در مصرع اول، دو مشخصه اصلی «ما» را از صراحت می گذراند:
• مسیح وارگی
• فقدان مالکیت

I
مفهوم «عیسی مسیح»

• منظور شاعر از این تشبیه چیست؟

• کدامین مشخصات عیسی مسیح در باره «ما»ی شاعر صادقند؟


• برای پاسخ به این پرسش باید عیسی مسیح را از نو شناخت:

1

• عیسی مسیح به روایتی فرزند خدا ست و برای نجات بشر مبعوث شده است:
• عیسی مسیح آمده است تا بشریت را از معصیت آغازین تطهیر کند:
• از نافرمانی حوا و آدم از فرامین الهی (طبیعی)، خوردن گندم و یا سیب کذائی و یا به زبان حریفی خردمند، ارتکاب گناه «ارتزاق از کار غیر» و نتیجتا تقسیم جامعه به طبقات اکثریت مولد «بی همه چیز» و اقلیت انگل «با همه چیز»

2


• عیسی مسیح گناه کبیره حوا و آدم را با تحمل زجر واپسین در صلیب، بازپرداخت می کند:
• او به تنهائی حاضر شده تا به جای بنی بشر معصیتکار مجازات شود.

3

• عیسی مسیح روح مطلق مادیت یافته ست:
• به قول هگل، روح مطلق از پله های مفاهیم پائین آمده و در هیئت عیسی مسیح، مادیت یافته، مرئی و ملموس و برونی شده است.

4

• عیسی مسیح دیالک تیک ماده و روح، دیالک تیک وجود و شعور است، دیالک تیک عمل و اندیشه است.

5

• عیسی مسیح دیالک تیک انسان و خدا ست.

6

• عیسی مسیح اما ببرکت هممین منشاء الهی خویش، یا به عبارت دقیقتر به برکت توان تولیدی خویش، سوبژکت اعجاز است:
• مرده را زنده می کند.
• کر و کور و الکن را شنوا، بینا و گویا می کند.
• بیماران را شفا می بخشد.

• از آب شراب و به قول حکیم طوس، «از ناچیز، چیز» می سازد:

• از تکه ای نان، سفره ای مملو از نان، اعجاز می کند و گرسنگان سر سفره نشین را سیر می کند و یا به زبان دقیقتر از گندمدانه ای خرمنی، از میوه دانه ای درختی، از تکدرختی باغستانی و از باغستانی جنگلی می سازد.

• از دل صخره و سنگ، گوهر ناب در همه رنگ، بدر می کشد، شهرها را برپا می دارد، جوامع بشری را تشکیل می دهد، همزیستی نوعی انسان ها را، یعنی گذار از «ماقبل تاریخ به تاریخ واقعی» را امکان پذیر می سازد و بنی بشر را از گناهان کبیره دیرین خویش می شوید و تطهیر می کند:

• عیسی مسیح منادی و سوبژکت تحقق آزادی، برابری و برادری و یا خواهری انسان ها ست.

7


• عیسی مسیح برای نجات بنی بشر، حتی تاجی از خار بر سر می نهد و مسمارکوب صلیب می شود.

8

• عیسی مسیح ملجاء امید توده های برده و مظلوم است:
• دیالک تیک افیون و امید است، دیالک تیک صبر و پیکار است.

9

• عیسی مسیح منکر (نافی) آئین کهنه است و مبلغ آئینی نو.

10

• عیسی مسیح به نحوی از انحاء انقلابی است، مخالف بقای وضع موجود است و لذا تحت تعقیب است.

11

• عیسی مسیح در مغایرت با بقیه انسان ها، در پی اجرا و انجام رسالتی تاریخی است.

12

آرامگاه عیسی مسیح و عروج پس از مرگ او به آسمان

• عیسی مسیح به تعبیری دیالک تیک مرگ و زندگی است:

• از روح مطلق آمده و موقتا فرم مادی به خود گرفته است، تا دوباره پس از انجام رسالت خویش از پله های مفاهیم بالا رود و به مقام ایده مطلق ارتقا یابد، تا به قول حکیم پرولتاریا ـ کارل مارکس ـ فلسفه را تحقق بخشد، فلسفه اسیر در انحصار اقلیتی نخبه را توده ای کند و آن را به شالوده ای از پراتیک زنده و جوینده و پاینده استوار سازد، حتی به قیمت تصلیب و تحمل زخم مسمار و توهین و آزار، تا سرانجام به نعره ای از دردی غول آسا خطه نازل مادی را ترک کند و به عالم عالی روح عروج کند:

• از توده «هیچکاره ی» «بی همه چیز» به توده حاکم خودمختار ارتقا یابد و با همین واپسین اقدام، فاتحه بلندی بر گور حاکمیت از هر نوع و بردگی و وابستگی از هر نوع بخواند.

13

• عیسی مسیح نه از میان طبقات آبرومند و معتبر و شهیر و شریف و والاتبار، بل از میان توده «بی آبروی» «بی همه چیز» برخاسته است:
• مادرش ـ به روایتی ـ فاحشه ای بوده است.

• «ما»ی شاعر از جنس عیسی مسیح است.

• اکنون نوبت خواننده است که برای شناخت «ما»ی شاعر به تأمل برخیزد.


II
مفهوم «رها از داشت ها»

• این مشخصه دوم «ما»ی شاعر است:
• فقدان مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و فراورده های تولیدی (کالا مساوی است با پول، مستغلات، ملک و ثروت و مال، کالا مساوی است با نیروی کار مادیت یافته، کالا دیالک تیک ماده و روح است، دیالک تیک طبیعت و انسان است.)

• «ما»ی شاعر نه فقط هماوا و یار تهیدستان و توده ها ست، بلکه عین تهیدستان و توده ها ست.
• عنصر طبقاتی بیگانه نیست که وارد صف توده های مولد و زحمتکش شود و با آن به هماوائی راستین و یا دروغین بپردازد و دعوی یاری کند.

• اکنون این سؤال پیش می آید:
• اگر «ما»ی شاعر تهیدست و رها از داشت ها ست، اگر فرقی با تهیدستان و توده ها ندارد، به چه دلیل اعلام می کند:
• «ما از آن روزی که رهپویان این ره بوده ایم
• با تهیدستان هماوائیم و یار ِ توده ایم!»

• چرا هماوا و یار توده و نه خود توده؟

• چرا مرزبندی با تهیدستان و توده ها، اگر «ما»ی شاعر «رها از داشت ها» ست؟


• هیچ تهیدست و زحمتکشی یافت نمی شود که اول میان خود و توده مرز کشد و بعد خود را هماوا و یار توده قلمداد کند.

• چه رازی در این دیالک تیک است؟

• بنظر ما شاعر، حداقل به دو دلیل به چنین کاری اقدام می کند:

1
دلیل اول

• اولا به این دلیل، که می توان از میان تهیدستان و توده ها برخاست و به دشمن تهیدستان و توده ها پیوست:
• یعنی می توان برغم خاستگاه طبقاتی توده ای، با دشمن توده هماوا و یار شد.
• می توان به توده پشت کرد و بر توده خنجر از پشت زد.
• می توان به طبقه خود خیانت کرد.
• می توان آب به آسیاب دشمن ریخت.

• مگر پینوچه چنین نبود و چنین نکرد؟

• مگر پینوچه استثنائی نادر و کمیاب است؟

• بدون چنین کسانی، طبقات ارتجاعی هرگز نمی توانند نقشه های خود را جامه عمل بپوشانند.
• انسان ها ـ در صورت لزوم ـ می توانند هزار و یک دلیل بتراشند و همکاری خود را با ستمگران توده ستیز توجیه کنند.
• توجیه هم می کنند.

• طبقات استثمارگر در تمامت تاریخ، اقلبتی ناچیز بوده اند.

• آنها بدون کسانی که از توده برخاسته اند، به توده پشت کرده اند و به دشمنان توده پیوسته اند، هرگز نمی توانستند و نمی توانند به اهداف خود نایل آیند.

• شاعر «ما»ی خود را نه با توده، بلکه با این بخش برخاسته از توده و بیگانه گشته با توده مرزبندی می کند.

• «ما»ی شاعر به قول هوشنگ ابتهاج، از سر می تواند بگذرد، ولی نه از سر پیمان!

• «ما»ی شاعر از همان دم که گام در راه نهاده، هماوا و یار توده بوده:
• تا بوده چنین بوده!

• «ما»ی شاعر از جنس مطلق است!


• چه دلیل ساده شورانگیزی برای فخرفروشی پرولتری:

• نازیدن نه به مال و منال و دانش و دانائی و دار و ندار، نازیدن نه به خداوارگی خویش و همسانان انگشت شمار خویش، بدان سان که در میان گله شعرای خودبین خودستا مرسوم است، بلکه نازیدن به هماوائی و یاری با صدف خویش، به هماوائی و یاری با پرورنده بی نام و ناشناس خویش، به قول حکیم طوس با سیمرغ خویش.


• رهیاب را شاید همین سادگی های چه بسا ناچشمگیر و نامرئی از شعرای دیگر متمایز می سازد.

• نوعی یگانگی طبیعی با تهیدستان و توده، شاید.

2
دلیل دوم

• دلیل دوم شاید این باشد که روشنفکر ارگانیک در روند رشد خویش از تهیدستان و توده دور می افتد، هم بلحاظ مادی و هم بلحاظ معنوی.

• بدل شدن به روشنفکر طبقه از معبر دیالک تیک گسست و پیوست می گذرد:

• روشنفکر ارگانیک اصیل از توده فاصله می گیرد، تا شعور تئوریک رهائی اجتماعی را از ان خود کند (گسست) و پس از جذب و هضم شعور رهائی بخش، با کوله باری از ایده و روح به میان توده برمی گردد (پیوست)، تا عام مجرد فراگرفته در طول سالیان را در قالب منفرد و خاص مشخص بریزد و به توده بیاموزد.

• در همین دیالک تیک پیوست و گسست است که هماوائی و یاری با توده تبیین می یابد:

• «ما»ی رهیاب ظاهرا به همین دلیل دیالک تیکی، هم از توده است و هم هماوا و یار توده است، دیالک تیک بیگانگی و آشنائی است.

• اگر فرزانه ای نظری دیگر دارد، ما از شنیدنش شاد خواهیم شد.


• اما به نکته مهم دیگری نیز باید اشاره کرد:
• وقتی سعدی حساب خود را از «سرمایه داران» جدا می کند و به «بی چیزی» خود می نازد، نه از موضع بی چیزان، نه از موضع «تهیدستان و توده»، بلکه از موضع اشراف بنده دار و فئودال و دربار است.

• مخالفت سعدی و حافظ با بورژوازی نوپا و نمایندگان آن در کسوت عرفان و دگراندیشی و غیره نه از موضع انقلابی، بلکه درست برعکس، از موضعی ارتجاعی است.


• مراجعه کنید به خودآموز خوداندیشی و غیره در دایرة المعارف روشنگری.

• البته رهیاب شعر سعدی را از نو معنی می کند و بدان محتوای طبقاتی نوینی می بخشد و «سرمایه داری» را از موضع سوسیالیستی به تیغ تیز انتقاد رهائی بخش می سپارد.

• اما باید هشیار بود که هماوائی و یاری و یا ناهماوائی و دشمنی از مواضع کاملا متضاد می تواند صورت گیرد.


• نمونه اش را در تاریخ معاصر جامعه و جهان دیده ایم:


مخالفت با سلطنت کاپیتالیستی وابسته از موضع بنده داری ـ فئودالی و بربریت هم می تواند صورت گیرد.

ادامه دارد

October 26th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان